از آغاز تا سقوط ولدمورت در دنیای هری پاتر

- 7 دقیقه مطالعه
لرد ولدمورت یکی از چهره‌های کلیدی داستان هری پاتر، زندگی پر فراز و نشیبی را طی کرد تا به فرمانروای تاریکی و وحشت تبدیل شود.

به گزارش فیلم‌نت نیوز،اگر به دنیای جادو و جادوگری و به ویژه هری پاتر و شخصیت‌هایش علاقمند هستید ما شما را به سفری در درون این قصه ها می‌بریم و تاریخ ظهور و شکل‌گیری لرد ولدمورت را برایتان تشریح می‌کنیم.

لرد ولدمورت که در ابتدا به نام تام مارولو ریدل شناخته می‌شد در شرایطی سخت و تنش‌زا به دنیا آمد که سرنوشت تاریک او را شکل داد. او فرزند مروپ گانت، جادوگری از نسل سالازار اسلیترین و تام ریدل، مرد ثروتمند معمولی بود. زندگی او با طرد و فقدان آغاز شد. مادرش برای جذب پدرش از طلسم عشق استفاده کرد، اما وقتی هویت او آشکار شد، ریدل را ترک کرد و پس از تولد ولدمورت درگذشت. این تجربیات تلخ، مقدمه‌ای برای تبدیل ریدل به لرد ولدمورت، جادوگر تاریکی شد که قصد داشت از تنش‌های بین نژادهای خالص و ناخالص (یکی از پدر یا مادر، جادوگر نباشد) برای تسلط بر دنیای جادوگری استفاده کند. فلسفه ولدمورت که در گفتگویی با پروفسور کوییرل بیان شد، این بود: «هیچ خیر و شری وجود ندارد؛ فقط قدرت وجود دارد و کسانی که ضعیف هستند، به دنبال آنند.» این بی‌توجهی به همدلی و اخلاق در نهایت به سقوط او انجامید.

مجموعه هری پاتر در فیلم نت

سال‌های اولیه

میراث تاریک ولدمورت از سال ۱۹۲۶ در پرورشگاهی در لندن آغاز شد. او در محیطی خشن و سرکوبگر بزرگ شد و از همان کودکی رفتارهای نگران‌کننده‌ای از خود نشان داد. تام توانایی‌های جادویی‌اش را به روش‌هایی نشان داد که او را از همسالانش متمایز می‌کرد. او به سرقت و خشونت علیه سایر کودکان و حیوانات دست می‌زد، که نشان‌دهنده آینده‌اش به عنوان یک شرور بود.

سال‌های هاگوارتز: ۱۹۳۸-۱۹۴۵

ورود تام به هاگوارتز در سال ۱۹۳۸ نقطه عطفی در زندگی‌اش بود. او به خانه اسلیترین راه پیدا کرد و به سرعت به دلیل جذابیت و هوش خود شناخته شد، هرچند پروفسور آلبوس دامبلدور نسبت به او محتاط بود. او از نژاد معمولی‌اش بیزار بود و این موضوع باعث شد بیشتر به میراث اسلیترین‌اش علاقه‌مند شود. در سال ششم تحصیلش، او اتاق اسرار را کشف کرد و با آزاد کردن یک مار بزرگ، منجر به مرگ میرتل وارن شد. این عمل او را به سمت تاریکی کشاند و او نام “لرد ولدمورت” را برای خود برگزید تا ترس و وحشت را در جامعه جادوگری ایجاد کند. در ژوئن ۱۹۴۳، او به ربوس هاگرید حمله کرد و موقعیت خود را تقویت نمود. ولع تام برای جاودانگی با ایجاد یک دفتر خاطرات که میراث تاریکش را ادامه دهد، بیشتر نمایان شد. موفقیت‌های تحصیلی‌اش تلاش‌های شوم او را پنهان کرد، اما او از تیزهوشی دامبلدور آگاه بود.

رویدادهای لیتل هنگلتون: ۱۹۴۴-۱۹۴۵

تابستان بعد از مرگ میرتل، برای تام نقطه عطف بزرگی بود. او به دنبال انتقام از پدرش بود و با ردیابی عمویش، مورفین گانت، پدر و پدربزرگش را به قتل رساند و هیچ مدرکی از خود باقی نگذاشت. سال آخر او در هاگوارتز با دست‌یابی به سمت‌های معتبری همچون پیشکسوت و رئیس دانش‌آموزان همراه بود، اما تحقیقات مخفیانه‌اش درباره هورکراکس‌ها (جاودان‌سازها)، وسواس او برای جاودانگی را نمایان ساخت. دو هورکراکس نخست او از طریق قتل میرتل و پدرش ایجاد شدند که نشان‌دهنده تعهدش به جادوی تاریک از سنین جوانی بود.

تغییر شکل: ۱۹۴۵-۱۹۷۰

پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۹۴۵، ریدل در مغازه فروش آثار تاریک مشغول به کار شد. بلندپروازی‌های ولدمورت، او را به قتل هپزیبا اسمیت برای به دست آوردن میراثش واداشت. پس از این جنایت، او برای بیش از یک دهه ناپدید شد و به عمق جادوی تاریک فرو رفت. زمانی که دوباره ظاهر شد، به لرد ولدمورت تبدیل شده بود، شخصیتی که در تاریکی و ترس غرق شده بود.

اولین ظهور لرد ولدمورت: دهه ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱

در اوایل دهه ۱۹۷۰، ولدمورت پیروان وفاداری به نام مرگ‌خواران را جمع‌آوری کرد. حکومت ترور او با خشونت بی‌حد و ناپدید شدن گسترده همراه بود که ترس را در جامعه جادوگران ایجاد می‌کرد. نشان تاریک او به نمادی از قدرت و ترس تبدیل شد. با افزایش خشونت، بارتميوس کراچ، رئیس بخش اجرای قانون جادویی، اجازه استفاده از نفرین‌های غیرقابل بخشش علیه مرگ‌خواران مظنون را صادر کرد. وزارتخانه تلاش کرد وضعیت را کنترل کند و این منجر به تشکیل انجمن فینیک توسط آلبوس دامبلدور شد تا با نفوذ روزافزون ولدمورت مقابله کند. با این حال، تلاش‌های آن‌ها با چالش‌های بزرگی مواجه شد.

خیانت و از دست دادن

ولدمورت در اوج قدرت خود، سوروس اسنیپ و ریگولوس بلک را به جمع مرگ‌خواران آورد، اما هر دو پس از مشاهده رنج عزیزانشان علیه او شورش کردند. ریگولوس در تلاش برای نابودی یکی از هورکراکس‌های ولدمورت جان خود را از دست داد و اسنیپ نیز به عنوان یک عامل دوگانه برای دامبلدور عمل کرد. لحظه سرنوشت‌ساز زمانی بود که اسنیپ به طور تصادفی پیشگویی‌ای را فاش کرد که کودک مقدر شده‌ای را برای شکست ولدمورت پیش‌بینی می‌کرد. ولدمورت به اشتباه تصور کرد که باید هری پاتر، فرزند والدینی که از چندین تلاش برای قتل جان سالم به در برده بودند، را از بین ببرد. این امر منجر به رویارویی نهایی در شب تلاش ولدمورت برای کشتن هری یک‌ساله شد. طلسم او به دلیل فداکاری لیلی پاتر ناموفق بود و ولدمورت به سایه‌ای از خود سابقش تبدیل شد، در حالی که هری زنده ماند و سرنوشت‌های آن‌ها به هم گره خورد.

سال‌های گمشده: ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۴

ولدمورت پس از شکست، به سایه‌ها گریخت و در جنگلی دورافتاده در آلبانی پنهان شد. او به انزوا رفت و به بقایای جادوی تاریک خود اتکا کرد و موجوداتی مانند مارها را تسخیر کرد. مرگ‌خواران او پراکنده شدند، بسیاری در آزکابان زندانی شدند یا از وفاداری خود به ولدمورت روی برگرداندند. زندگی ولدمورت در این دوره گواهی بر انتخاب‌های تاریکش بود و او همچنان به امید بازگشت به قدرت و انتقام از کودکی که او را خنثی کرده بود، زندگی می‌کرد.

شکست دوم: ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۲

در تابستان ۱۹۹۱، ولدمورت کویرینوس کوییرل، یکی از استادان هاگوارتز را تسخیر کرد. او که ضعیف و نیازمند تغذیه بود، قصد داشت سنگ جادوگر را بدزدد که می‌توانست به او جاودانگی ببخشد. دامبلدور پیش‌بینی کرد که ولدمورت چه نقشه‌هایی دارد و سنگ را در هاگوارتز پنهان کرد. ولدمورت در رویارویی با هری در آینه اریسد، با قدرت غیرمنتظره عشق لیلی پاتر مواجه شد که باعث رنج کشیدنش شد. دامبلدور مداخله کرد و این امر به مرگ کوییرل و پیروزی دیگری برای هری انجامید.

دوران تبعید: ۱۹۹۲-۱۹۹۴

پس از شکست، ولدمورت دوباره به جنگل آلبانی بازگشت و احساس ضعف بیشتری کرد. در همین حین، لوسیوس مالفوی دفتر خاطرات حاوی خاطرات ولدمورت را به جینی ویزلی معرفی کرد تا او بتواند با تغذیه از ترس‌های جینی قدرت خود را بازیابد. جینی بدون اطلاع خود، با آزاد کردن بازیلیک، نفوذ ولدمورت را در هاگوارتز بیشتر کرد. هری با کمک فاوکس، کلاه شجاعت و شمشیر گودریک گریفیندور، با ریدل روبرو شد. پس از کشتن بازیلیک، هری با استفاده از یک دندان نیش، دفتر خاطرات را نابود کرد و ریدل را مجددا شکست داد.

بازگشت خدمتکار تاریکی

تا سال ۱۹۹۴، ولدمورت در حال طراحی نقشه‌ای برای بازگشت خود بود. او با پیتر پتیگریو و ناجینی همکاری کرد تا معجونی برای احیا تهیه کند. برای این احیا، او به استخوان پدرش، گوشت یک خدمتکار و خون یک دشمن نیاز داشت. ولدمورت هری را هدف قرار داد، زیرا معتقد بود خون هری حاوی محافظی از طرف لیلی، مادرش، است.

ولدمورت و پتیگریو برای جمع‌آوری اطلاعات، برتا جورکینز را به اسارت درآوردند و او را کشتند تا هورکراکس‌های خود را بسازند. آن‌ها فرار بارتی کراچ جونیور از آزکابان را ترتیب دادند و هری را فریب دادند تا به گورستان لیتل هنگلتون برود و در آنجا احیا شود. پس از نوشیدن معجون، ولدمورت دوباره شکل فیزیکی خود را بازیافت و آماده شد تا بدون هیچ مانعی با هری روبرو شود.

در طول دوئلی که میان آن‌ها شکل گرفت، چوب‌دستی‌های هری و ولدمورت به نوعی به هم متصل شدند و باعث شد روح قربانیان گذشته ولدمورت از چوب‌دستی او خارج شود. هری با کمک ارواح والدینش، موفق به فرار شد و توانست نقشه‌های ولدمورت را ناکام کند.

پیشگویی و وحشت وزارتخانه

پس از این حوادث، ولدمورت توجه بیشتری به هری معطوف کرد و پیش‌گویی‌ای را که اسنیپ شنیده بود به یاد آورد. او فرار زندانیان از آزکابان را برای پیشبرد اهداف خود برنامه‌ریزی کرد. ولدمورت تلاش کرد تا پیشگویی را به خنثی کند و در نهایت هری را فریب داد تا وارد بخش اسرار وزارتخانه شود، جایی که نبرد بزرگی درگرفت.

با وجود تلاش‌های ولدمورت، پیشگویی در طول هرج‌ومرج نابود شد. ولدمورت در یک دوئل نهایی با دامبلدور، به هری حمله کرد که این حمله منجر به لحظه‌ای شد که پذیرش عشق و مرگ هری باعث نابودی ولدمورت شد. ولدمورت که از بدن هری بیرون رانده شده بود، دسترسی به اسرار پیشگویی را از دست داد و با شکست‌های بیشتری مواجه شد، چراکه بسیاری از پیروانش دستگیر شدند.

در نهایت، وزیر جادوگری رسما بازگشت ولدمورت را تایید کرد و دیگر نیازی به پنهان‌کاری او نبود، به این ترتیب او می‌توانست به‌طور علنی اهدافش را دنبال کند.

دامبلدور باید بمیرد

با علنی شدن بازگشت او، دامبلدور برای تثبیت کنترل خود بر هاگوارتز، برنامه‌‌ای برای ترور دامبلدور آغاز کرد. او این ماموریت را به دراکو مالفوی سپرد و در همین حال، پدر مالفوی با اسنیپ توافق کرد که از دراکو محافظت کند و در صورت نیاز دامبلدور را بکشد. با وجود تردیدهای دراکو، اسنیپ در نهایت دامبلدور را کشت و تعهد خود را بدون اطلاع ولدمورت که نمی‌دانست دامبلدور از هورکراکس‌ها مطلع شده است، به انجام رساند.

کودتای خاموش

با مرگ دامبلدور، ولدمورت کنترل وزارتخانه جادو و هاگوارتز را به دست گرفت. او هری و دوستانش را هدف قرار داد، ترس را در جامعه‌ی جادوگران گسترش داد و از آن‌ها اطاعت مطلق خواست. با استفاده از ایدئولوژی خون خالص و ایجاد وحشت، به‌سرعت قدرت خود را افزایش داد و قوانین مربوط به داشتن خون خالص را وضع کرد. او طرح نهایی خود را که شامل از بین بردن هری و هر گونه مخالفت بود را آشکار کرد.

مواجهه نهایی

نبرد هاگوارتز نقطه اوج درگیری میان ولدمورت و هری بود. وقتی ولدمورت به مدرسه حمله کرد، هورکراکس‌هایش و در نتیجه، جاودانگی‌اش در خطر قرار گرفت. در طول نبرد، لحظات کلیدی نشان‌دهنده ضعف ولدمورت بود: مرگ محبوب‌ترین مرگ‌خوار او به دست نویل لانگ‌باتم و افشای آخرین هورکراکس او.

در یک رویارویی نهایی، غرور ولدمورت به نابودی او منجر شد. چوب جادویی او که تصور می‌شد بزرگ‌ترین دارایی اوست، به ولدمورت خیانت کرد. هری با درک وفاداری واقعی چوب‌جادو، ولدمورت را خلع سلاح کرد که این موضوع به مرگ او انجامید، زیرا او طلسم مرگ را بر خود تحمیل کرد.

سخن آخر

ظهور و سقوط ولدمورت، یادآوری واضحی از تاریکی ذاتی بشریت است. شکست نهایی او که از عشق، فداکاری و دوستی نشأت می‌گیرد، بر این باور تاکید می‌کند که امید حتی در تاریک‌ترین زمان‌ها نیز می‌تواند پیروز شود.

امیر صنایعی

برچسب‌ها: لرد ولدمورت،هری پاتر
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها