برایان کرانستون، ستاره سریال «بریکینگ بد»، بهتازگی در مصاحبهای اعلام کرد که پس از رسیدن به هفتاد سالگی تصمیم دارد مدتی از بازیگری فاصله بگیرد. به این بهانه، یادآوری بهترین سکانسهای حضور کرانستون در سریال «بریکینگ بد» خالی از لطف نیست.
به گزارش فیلمنت نیوز، اینطور نبود که فکر کنیم اگر «بریکینگ بد» نبود، استعداد بیپایان برایان کرنستون ناشناخته میماند. پیش از آن، در چندین فیلم و سریال بازی کرده بود و قد و اندازه آن روزهای خودش اسم داشت اما قطعا اگر به سیم آخر نمیزد و نقش معلم شیمی سرطانگرفته آسوپاسی را بازی نمیکرد که تصمیم میگیرد به سیم آخر بزند و دنیای اطراف خود را طوری تغییر دهد که دیگر مثل قبل نشود… . جدا حیف میشد اگر این شاهنقش به او نمیرسید و چقدر باید شاد باشیم و شاکر و خیالمان تخت باشد که میتوانیم تا آخر عمر هر وقت لازم شد او را از نو تماشا کنیم.
اما امروز برایتان چه داریم؟ بیایید مروری داشته باشیم بر چند سکانس خاطرهانگیز از این سریال. سکانسهایی که برایان کرنستون، هرآنچه باید را انجام داد تا تبدیل شود به یک والتر وایت خطرناک و عصبی و ترسناک. مردی که نشود شکستش داد.
این که «شیشه» نیست توکو!
فصل اول، قسمت ششم
والتر وایت شیشهاش را تولید کرده و جسی پینکمن آن را در خیابان هم پخش میکند. بزرگترین مافیای مواد مخدر محلی، پینکمن را کتک میزند و موادش را میدزد و حالا والتر وایت برای گرفتن انتقام، با بهترین نقشهای که توانسته خلق کند، به سمتش میرود. این یکی از معروفترین و محبوبترین سکانسهای والتر وایت نزد هوادارانش است. لحظه تبدیل شدن او به یک غول.
وایت به دفتر توکو میرود. توکو با تمسخر او را برانداز میکند اما چند دقیقه بعد که وقتی دفترکارش منفجر شد، متوجه میشود که با آدمی طرف است که نمیشود جدیاش نگرفت. تصویر والتر وایت، با سری تراشیده و خونی که از دماغش بیرون آمده نشان میدهد که سرطان از درون مشغول جنگیدن با اوست؛ چشمانی وحشی که با دقت آدمهای اطرافش را برانداز میکند تا آماده تهدیدهای احتمالی باشد و کیسه پولی که در دستش است و کمی خونی شده، نشان میدهد که او دیگر یک معلم ساده شیمی نیست که در میانسالی هزار و یک مشکل مالی دارد. او حالا تامینکننده مواد برای بزرگترین گانگستر محلی است. اولین قدم بزرگ والتر وایت.
هیچ وقت به معتادها اعتماد نکن والتر!
فصل دوم، قسمت یازدهم
بزرگترین گام والتر وایت برای پیش بردن امپراتوریاش، پیدا کردن یک توزیعکننده در مقیاس بین ایالتی است. به او پیشنهاد میشود که برای ملاقات با بزرگترین خریدار احتمالی موادش به رستورانی برود تا آنجا با او تماس بگیرند. او به رستوران میرود اما سروکله خریدار پیدا نمیشود. بعد از مدتها معطلی، وقتی همه مشتریان رستوران را ترک کردهاند، او متوجه میشود که به احتمال زیاد، مالک رستوران مشتری اوست. او از گوستاو فرینگ، مالک رستوران تقاضای یک نوشابه و پنج دقیقه از وقتش را میکند و میکوشد تا به زیر پوسته نفوذناپذیر او، وارد شود.
فرینگ هرگونه آشنایی او را تکذیب میکند تا اینکه وایت، چیزی میگوید که باعث میشود دیوار بیاعتمادی شکسته شود.
وایت تاکید دارد که میداند با مردی قرار ملاقات دارد که مثل خودش بسیار محتاط است. فرینگ برای اولین بار، از نقش مدیر رستوران بیرون میآید و تبدیل به یک چهره دیگر میشود و به وایت میگوید: «ما مثل هم نیستیم. تو مرد محتاطی نیستی. شریکت (جسی پینکمن) تاخیر داشت و وقتی هم که رسید «نشئه» بود! تو با یک معتاد کار میکنی و این تو را به یک آدم غیرحرفهای تبدیل میکند. تو در قضاوت پیرامون نیروهای انسانیات دچار اشتباه شدهای!»
وایت با پیش کشیدن بحث خلوص بینظیر موادش، فرینگ را قانع میکند که به شریک او کار نداشته باشد و تاکید میکند که تو فقط با من طرفی! او اصلا وجود ندارد. من به او اعتماد دارم و میدانم کاری را انجام میدهد که من میگویم.
فرینگ بلند میشود و میگوید: «هیچ وقت به یک معتاد اعتماد نکن!»
وایت موفق میشود اعتماد فرینگ را به دست بیاورد و تجارت موادمخدرش را به مرزهای تمام آمریکا گسترش دهد اما نمیداند که فرینگ بعدا برای او چه دردسرهایی درست خواهد کرد.
بازی برایان کرنستون در این سکانس تحسینکردنی است. دستش خالی است. شریک معتادش، او را پیش بزرگترین مشتری احتمالیاش خراب کرده اما با همان دست خالی، بازی را پیش میبرد. تماشا کردن او برای مخاطب در این صحنه، لذتبخش است. معلم سادهای که در کارواش کار میکرد، حالا بزرگترین توزیعکننده مواد مخدر در چند ایالت را وادار میکند که حتی استانداردهای خودش در پیدا کردن شرکای جدید را کنار بگذارد.
من خطرم، خطر منم!
فصل چهارم، قسمت ششم
معروفترین دیالوگ سریال «بریکینگ بد»، دیالوگ خیرهکننده والتر وایت خطاب به همسرش است که در آن تاکید میکند که در خطر نیست بلکه خود خطر است!
بازی دیدنی و دیوانهکننده برایان کرنستون، در این سکانس خیرهکننده است. پیش از این، همسرش اسکایلر سنگینترین ضربات را به او زده بود، به او خیانت کرده بود، در جمع تحقیرش میکرد و طوری رفتار میکرد که انگار کنترل زندگی خانوادگی دست اوست. او هیولای درونی والتر وایت آرام را ندیده بود تا این صحنه معروف از راه رسید: «فکر میکنی داری با کی حرف میزنی؟ فکر میکنی داری تو صورت کی نگاه میکنی؟ هیچ میدونی تو این یه سال گذشته چقدر پول درآوردم؟ حتی اگه بهت بگم هم باورت نمیشه. میدونی اگه یهو تصمیم بگیرم که دیگه نرم سرِ کار چه اتفاقی میافته؟ تشکیلاتی به این بزرگی که عظمتش اونقدر هست که بتونه تو پونصد شرکت برتر بروس آمریکا ثبت بشه، خیلی راحت میخوابه! غیب میشه! اگه من نباشم کارشون به کلی میخوابه… نه، قطعا نمیدونی داری درباره کی حرف میزنی، پس بذار بهت بگم من جونم تو خطر نیست، اسکایلر، من خودِ خطرم! در خونه زده میشه، یه بدبختی بازش میکنه و یه گلوله کاشته میشه وسط مغزش. فکر کردی همچین اتفاقی ممکنه برا من بیفته؟ نه، من اونم که در میزنه!»
همه نامهای من!
فصل پنجم، قسمت هفتم
ملاقات وسط بیابان. درست به سبک وسترنهای قدیمی. والتر وایت، جسی پینکمن و مایک آرمنترات، با سرکرده یک گروه رقیب ملاقات میکنند به نام دکلان که رقیب آنها در فینیکس است. قرار بود این ملاقات برای شنیدن پیشنهاد دکلان باشد اما والتر وایت به آنها پیشنهاد دیگری میدهد. پیشنهاد نوعی شراکت. دکلان از شنیدن این پیشنهاد شوکه میشود و سعی میکند آن را رد کند اما والتر وایت با دیالوگ معروف «اسم من را بگو» هویت اصلی خود را به آنها نشان میدهد. اینکه او تولیدکننده بهترین شیشه ممکن است.
«اسم من رو بگو. همهتون میدونین من کیام. اسم من رو بگو.
– هایزنبرگ.
– زدی تو خال!»
قتل عام به سبک پدرخوانده
فصل پنجم، قسمت هشتم
فصل پنجم شامل یک سکانس رویایی است. به نوعی بازسازی قتلهای پدرخوانده یک. هیچ کارگردانی در دنیا نیست که دلش نخواهد این سکانس را بازسازی کند. سکانس کشتار سران مافیا در پایان قسمت اول پدرخوانده، به نوعی دیگر در فصل پنجم بازسازی شد. جایی که بعد از قتل مایک آرمنترات به دست والتروایت، او از یک گروه آریایی (نازیهای آمریکا) میخواهد که سفارش یک قتل بزرگ را عملیاتی کنند. کشتن همزمان ۱۰ مامور حقوقبگیر مایک آرمنترات در سه زندان مختلف!
سکانس اجرایی شدن این قتلها شاهکاری در صنعت سریالسازی است. وایت در خانهاش، در سکوت و تنهایی، منتظر رقم خوردن قتلهاست. قتلها انجام میشوند. در دو دقیقه! او به ساعت خود نگاه میکند و به آرامی در خانه راه میرود. همزمان با حرکت او، آدمها یکی بعد از دیگری در زندانهای مختلف کشته میشوند. او به ساعتش نگاه میکند. عقربهها حرکت میکنند و مردان بیشتری کشته میشوند. بعد از دو دقیقه تلفنش زنگ میخورد تا به او خبر بدهند که عملیات انجام شده.
چهره والتر وایت، بعد از قطع کردن تلفن مشخص نیست. او در تاریکی است. نشانه آشکاری از فرو رفتن او در شر!
هومن جعفری
منبع: فرهیختگان