زندگی و آثار آلفرد هیچکاک: استاد تعلیق
به گزارش فیلمنت نیوز، آلفرد هیچکاک، کارگردان بزرگ تاریخ سینما پیش از ورود به این عرصه در سال ۱۹۲۰، دورهای کوتاه را در رشته مهندسی تجربه کرده بود. او در سال ۱۹۳۹ به هالیوود رهسپار شد و اولین فیلم آمریکایی خود به نام «ربکا» را روی پرده برد که اسکار بهترین فیلم آن سال را برای او به ارمغان آورد. هیچکاک در طول دوران حرفهای خود بیش از ۵۰ فیلم خلق کرد. از جمله آثار کلاسیک و ماندگار او میتوان به «پنجره پشتی»، «سرگیجه» و «روانی» اشاره کرد. وی که به «استاد تعلیق» شهرت یافته بود، در سال ۱۹۷۹ مفتخر به دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری از سوی موسسه فیلم آمریکا (AFI) شد. هیچکاک در سال ۱۹۸۰ دار فانی را وداع گفت.
زندگی آلفرد هیچکاک
زندگی آلفرد هیچکاک، تاثیر زیادی بر آثار سینمایی این کارگردان بزرگ دارد. در ادامه، نگاهی به زندگی استاد تعلیق میکنیم.
دوران کودکی
آلفرد جوزف هیچکاک در سیزدهم آگوست سال ۱۸۹۹ در لندن انگلستان چشم به جهان گشود و در محیطی کاتولیک و تحت نظارت والدینی سختگیر پرورش یافت. او دوران کودکی خود را به دلیل اضافه وزن، تا حدودی تنها و منزوی توصیف میکند. در یکی از خاطرات خود، از تنبیهی عجیب توسط پدرش سخن میگوید که در آن، وی به مدت ۱۰ دقیقه همراه با یادداشتی به کلانتری محل فرستاده میشود تا توسط مامور پلیس بازداشت شود.
همچنین از ایستادنهای طولانی به عنوان تنبیه در مقابل تخت مادر به عنوان خاطرهای دیگر یاد میکند؛ «صحنهای که بعدها در فیلم روانی به آن اشاره میشود». این تجربیات تلخ، بهویژه حس تحتنظر بودن و متهم شدن بیدلیل، در آثار بعدی هیچکاک بازتاب یافت.
آغاز کارگردانی و ظهور یک نابغه
سال ۱۹۲۵ نقطه عطفی در زندگی هیچکاک بود؛ چراکه او اولین فیلم خود را کارگردانی کرد و به ساخت فیلمهای ژانر تریلر یا دلهرهآور پرداخت که شهرت جهانی را برای او به ارمغان آوردند.
او فیلم «باجگیری» را در سال ۱۹۲۹ ساخت که به عنوان اولین فیلم ناطق بریتانیا شناخته میشود. در طول دهه ۱۹۳۰، هیچکاک با خلق آثاری کلاسیک و دلهرهآور مانند «مردی که زیادی میدانست» (۱۹۳۴) و «سی و نه پله» (۱۹۳۵) جایگاه خود را به عنوان «استاد تعلیق» در اذهان سینمادوستان تثبیت کرد.
مرگ و میراث
آلفرد هیچکاک، استاد مسلم سینمای تعلیق، در طول حرفه پربار خود که بیش از ۶ دهه به طول انجامید، بیش از ۵۰ فیلم سینمایی را کارگردانی کرد. وی در سال ۱۹۷۹ به پاس یک عمر فعالیت هنری، جایزه دستاورد یک عمر فعالیت از سوی موسسه فیلم آمریکا را دریافت کرد.
هیچکاک در ۲۹ آوریل ۱۹۸۰ در بل ایر، کالیفرنیا درگذشت. او تا پایان عمر با آلما رویل، همسر، دستیار کارگردان و نزدیکترین همکار خود که به «بانو هیچکاک» نیز مشهور بود، زندگی مشترکی داشت. آلما در سال ۱۹۸۲ چشم از جهان فرو بست.
استاد تعلیق
هیچکاک در فیلمهایش به جای غافلگیری ناگهانی، بیشتر از ایجاد حس تعلیق استفاده میکرد. او با نشان دادن اتفاقات ترسناک، تماشاگران را تحت تأثیر قرار میداد. در ژانر تعلیق، کارگردان اطلاعاتی را به مخاطب میدهد که شخصیتهای فیلم از آن بیاطلاع هستند و سپس با ظرافت، فضایی پر از تنش و اضطراب را حول محور این موضوع میسازد که وقتی شخصیتها حقیقت را بفهمند چه اتفاقی خواهد افتاد.
هیچکاک برای افزایش حس وحشت و تعلیق، مکانهای عمومی را به عنوان لوکیشن فیلمهایش انتخاب میکرد. او برای توضیح این موضوع از یک تمثیل کوتاه استفاده میکرد: «فرض کنید دو نفر در حال صرف صبحانه هستند و ناگهان بمبی زیر میز آنها قرار میگیرد. اگر بمب منفجر شود، این یک غافلگیری ناگهانی است. اما اگر منفجر نشود …».
مهارت هیچکاک در ایجاد تعلیق، ناشی از دستکاری ماهرانه زمان روایت، عناصر بصری و صوتی و طنز تلخ بود. او به توجه وسواسگونه به جزئیات شهرت داشت و از آن برای کنترل اطلاعات ارائه شده به مخاطب و شخصیتها استفاده میکرد و اغلب از تکنیکهایی مانند اتهامات دروغین و پایانهای غیرمنتظره بهره میبرد.
استفاده از صدا در فیلمهای هیچکاک نقشی اساسی در ایجاد تعلیق دارد. در فیلم «سایه یک شک»، ملودی تکرار شونده والس «بیوه شاد» به عنوان موتیفی عمل میکند که به افشای هویت عمو چارلی به عنوان یک قاتل سریالی مرتبط میشود. در «مردی که زیادی میدانست»، آهنگ «هر چه که باشد» برای برقراری ارتباط بین مادر و پسر استفاده میشود و با خواندن مادر و سوت زدن پسر در پاسخ به او، تنش را بالا میبرد. سکوت نیز نقش مهمی ایفا میکند، همانطور که در «شمال از شمال غربی» دیده میشود، جایی که صحنهای تقریبا بدون صدا در یک مزرعه ذرت، از طریق انزوا و پیشبینی، تعلیق ایجاد میکند.
همچنین هیچکاک با استفاده از وسایل صحنه به تعلیق روحی تازه دمید مثلا استفاده از تلفن در فیلمهای هیچکاک اغلب با ایجاد امکان برقراری ارتباط برای شخصیتها بدون تماس چشمی، تعلیق ایجاد میکند. در «برای قتل حرف M را شماره بگیر»، یک تماس تلفنی، تلاشی برای قتل را رقم میزند و مخاطب از نقایص نقشه و واکنشهای شخصیتها آگاه است. از این تکنیک برای ایجاد طنز تلخ و درگیر کردن کامل احساسات مخاطب استفاده میشود.
بازیهای زمانی و فلشبکهای مکرری که در آثار هیچکاک شاهد آن هستیم، همگی جزئی از عناصری هستند که این کارگردان بزرگ برای ایجاد حس تعلیق از آنها بهره میبرد.
عنصر مکفاگین
یکی از ابزارهای مورد علاقه هیچکاک برای پیشبرد داستان و ایجاد تعلیق، عنصری به نام «مکگافین» بود اما طبق فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، این اصطلاح را دوست اسکاتلندی او، فیلمنامهنویس «آنگوس مکفیل» ابداع کرده است.
هیچکاک در مصاحبهای با «فرانسوا تروفو» در سال ۱۹۶۲ که بعدها در کتاب «هیچکاک/تروفو» منتشر شد، به تعریف این اصطلاح پرداخت. او به طور گستردهای از این عنصر داستانی استفاده میکرد.
در بسیاری از فیلمهای تعلیقآمیز او، عنصری به نام مکگافین وجود داشت: جزئیاتی که با تحریک کنجکاوی و میل، داستان را به جلو میبرد و شخصیتها را به حرکت وا میداشت. با این حال، ماهیت دقیق این عنصر برای داستان اهمیتی نداشت.
در فیلمهای جاسوسی او، بهویژه فیلمهای اولیه بریتانیاییاش مانند «مردی که زیادی میدانست»، «سی و نه پله» و «خانم ناپدید میشود»، رازهای دولتی به عنوان مکگافین عمل میکنند.
خود هیچکاک گفته بود که بهترین مکگافین، یا به قول خودش «خالیترین» آنها، در فیلم «شمال از شمال غربی» استفاده شده که به عنوان «رازهای دولتی» به آن اشاره میشود.
بهترین فیلمهای آلفرد هیچکاک
آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۳۹ انگلستان را به مقصد هالیوود ترک کرد. اولین فیلمی که او در ایالات متحده ساخت، «ربکا» (۱۹۴۰)، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد. برخی از مشهورترین آثار او عبارتند از:
۱. شمال از شمال غربی ۱۹۵۹ (North by Northwest)
این فیلم جاسوسی، هیچکاک را در اوج قله مهارت و خلاقیت به تصویر میکشد. روایت داستان حول محور مردی معمولی با بازی کری گرانت میچرخد که به اشتباه به جاسوسی متهم میشود و در گردابی از توطئه و تعقیب و گریز گرفتار میشود.
هیچکاک در این اثر از تمام عناصر و ترفندهای محبوب خود، از جمله تعقیب و گریزهای نفسگیر در لوکیشنهای متنوع، استفاده از مکگافین و خلق پایانی غافلگیرکننده در مکانی نمادین، بهره میبرد.
همکاری با ستارگان نامداری همچون ایوا ماری سنت و جیمز میسون، جلوهای دیگر به این شاهکار سینمایی بخشیده است. «شمال از شمال غربی» با ترکیب طنز ظریف و لحظات دلهرهآور، نه تنها ژانر جاسوسی را به سطحی فراتر ارتقا میدهد، بلکه الگویی ماندگار برای فیلمهای مشابه در سالهای بعد خلق میکند.
۲. پنجره عقبی ۱۹۵۴ (Rear Window)
هیچکاک در این فیلم، تماشاگران را به قلب داستان میکشاند و با ظرافتی مثالزدنی، حس اضطراب و کنجکاوی را در آنها برمیانگیزد.
داستان حول محور یک عکاس با بازی جیمز استوارت میچرخد که به دلیل شکستگی پا در آپارتمان خود محبوس شده است. او که از بطالت خسته شده، به تماشای زندگی همسایگانش از پنجره روبرو میپردازد و ناخواسته شاهد وقوع جرمی هولناک میشود.
استوارت که درگیر تردید و وسواس شده، برای کشف حقیقت، از دوست و همسایهاش گریس کلی کمک میگیرد.
هیچکاک با ظرافت تمام، تماشاگر را در موقعیتی مشابه شخصیت اصلی قرار میدهد. تماشاگرانی که مانند استوارت، صرفا ناظر وقایع هستند، در کشف حقیقت و نجات جان بیگناه، ناتوان و درماندهاند.
۳. ربکا ۱۹۴۰ (Rebecca)
این فیلم، اولین تجربه آمریکایی هیچکاک محسوب میشود. او تا حدی مجبور به اطاعت از دستورات دیوید او. سلزنیک، تهیهکننده اثر بود و در نهایت هم سلزنیک توانست جایزه اسکار بهترین فیلم را برای ربکا برنده شود. با وجود این، هیچکاک همچنان بر جنبههای روانشناختی این تریلر رازآلود و عاشقانه با تم گوتیک تأکید داشت.
جون فونتین در نقش همسر جدید مردی بیوه (با بازی لارنس الیویه، بازیگر برجسته قرن بیستم) ظاهر میشود اما رابطه آنها تحتالشعاع مرگ مرموز همسر اول او، ربکا، قرار میگیرد که سایه او مانند مه بر کل فیلم سنگینی میکند. فونتین و تماشاگران در این ابهام فرو میروند که چطور او مرده و این موضوع چه معنایی برای همسر جدید خواهد داشت.
۴. سرگیجه ۱۹۵۸ (Vertigo)
«سرگیجه» شاید جنجالیترین فیلم هیچکاک باشد. عدهای آن را بهترین اثر او میدانند، در حالی که برخی دیگر آن را آشفته و نامنظم تلقی میکنند. به هر حال، صرف نظر از این بحث و جدال، «سرگیجه» به دلیل نوآوری و جسارتش، یکی از مهمترین آثار هیچکاک محسوب میشود.
جیمز استوارت که به همراه کری گرانت از بازیگران مورد علاقه هیچکاک به شمار میآمد، بار دیگر در این فیلم درخشید. او در نقش کارآگاهی بازنشسته ظاهر میشود که پس از سقوط مرگبار همکارش از بلندی، دچار ترس فلجکننده از ارتفاع (ورتیگو یا سرگیجه) شده است. کمی بعد، او استخدام میشود تا همسر دوستش (کیم نوواک) را تعقیب کند، زنی که با او رابطه عاشقانهای برقرار میکند. اما زمانی که استوارت به دلیل بیماریاش فلج شده و نمیتواند کاری انجام دهد، زن از برج ناقوس سقوط میکند و فیلم به طور کامل وارد قلمرو تریلر روانشناختی میشود.
در اینجا یکبار دیگر، هیچکاک تماشاگر را در جایگاه شخصیت اصلی قرار میدهد. از این نقطه به بعد، فیلم به زیرژانر خاص خود تبدیل میشود؛ جایی که استوارت به طور وسواسگونهای به زن مرده فکر میکند. برخورد او با همزاد این زن چیزی است که فقط باید دید و توصیف واقعی از آن ممکن نیست.
۵. روانی ۱۹۶۰ (Psycho)
«روانی» که بسیاری آن را سرآغاز ژانر وحشت مدرن میدانند، تنها به لحاظ ژانر خود انقلابی نبود، بلکه نحوه تماشای فیلم توسط مخاطبان را نیز دگرگون کرد. داستان فیلم با فرار جانت لی به عنوان همدست یک مجرم از لسآنجلس آغاز میشود. او در نهایت در مسافرخانه بیتس اقامت میکند و در آنجا با آنتونی پرکینز، صاحب مسافرخانه و فرزند او ملاقات میکند.
هیچکاک با گنجاندن یک پیچش داستانی تکاندهنده در اوایل فیلم، مخاطبان را شوکه میکند. اما نکته حائز اهمیت این بود که در آن زمان، تماشاگران آمریکایی عادت داشتند هر وقت که دلشان میخواست وارد سالن سینما شوند و در صورت تمایل، فیلم را از ابتدا تماشا کنند. این موضوع باعث میشد تا بسیاری از مخاطبان، گره اصلی داستان روانی را از دست بدهند و گیج و سردرگم شوند. به همین دلیل، هیچکاک ابتکاری نو به خرج داد و اعلام کرد که پس از شروع فیلم، دیگر کسی حق ورود به سالن را ندارد. این ایده به سرعت جا افتاد و به رسمی مرسوم در سینما تبدیل شد.
۶. طناب ۱۹۴۸ (Rope)
هیچکاک در فیلم «طناب» بار دیگر میل به تجربهگرایی را به نمایش میگذارد. او در این فیلم، از قواعد مرسوم فیلمسازی مانند برداشتهای مکرر و استفاده از لوکیشنهای مختلف، سرپیچی میکند و کل داستان را در یک آپارتمان روایت میکند. رویکردی که پیش از این در فیلم «پنجره پشتی» نیز به کار برده بود.
علاوه بر این، هیچکاک فیلم «طناب» را با استفاده از ۱۰ برداشت بلند و بدون کات فیلمبرداری میکند. این سکانسهای نفسگیر و بدون وقفه، به شدت بر بار روانشناختی درام میافزایند.
داستان فیلم نسبتا ساده است، اما از نظر مضمونی یکی از تیرهترین آثار هیچکاک به شمار میرود. دو مرد به نامهای جان دال و فارلی گرنجر، برای اثبات فلسفه اخلاقی خود، دوستشان را به قتل میرسانند. سپس جسد را در صندوقی در وسط اتاق پذیرایی قرار میدهند و مهمانی شام خود را در همانجا برگزار میکنند. هیچکاک با استفاده از این صندوق به عنوان میز غذا، توجه مخاطب را به آن جلب میکند. در این مهمانی، جیمز استوارت، فردی که الهامبخش جنایت آنها بوده، حضور دارد.
باقی فیلم به مجموعهای از گفتگوها بین دو قاتل و استوارت اختصاص دارد. در این گفتگوها، قاتلان سعی میکنند بفهمند که آیا استوارت عمل آنها را تایید میکند یا جرات ابراز عقیده خود را ندارد.
۷. پرندگان ۱۹۶۳ (The Birds)
برخلاف بسیاری از فیلمهای هیچکاک که حول محور جنایت و تعقیب و گریز میچرخند، «پرندگان» داستان کاملا منحصر به فردی را روایت میکند. در این فیلم، شاهد حمله گلههای پرندگان مرگبار به شهر کوچکی در کالیفرنیا هستیم.
داستان ظاهرا بر تلاش تیپی هدرن و راد تیلور برای زنده ماندن در این بحران، متمرکز است. اما در ورای این روایت، پرسشهایی بیپاسخ درباره انگیزه پرندگان برای حمله و سرنوشت نهایی انسان در برابر این نیروی مخوف، ذهن مخاطب را به خود مشغول میکند.
هیچکاک در اکثر فیلمهای خود، قاتل را به دام میاندازد یا هویتش را فاش میکند، اما در «پرندگان» هیچ راهحلی برای این معضل ارائه نمیشود و سرنوشت شخصیتها در هالهای از ابهام باقی میماند.
سخن آخر
هیچکاک در اکثر آثارش، مخاطب را با شخصیتهای اصلی داستان همراه میکند. دیدن آثار هیچکاک علاوه بر سرگرمی، تجربه منحصر به فردی در درک زیبایی تکنیکهای سینمایی است. شما میتوانید برترین فیلمهای آلفرد هیچکاک را در فیلمنت مشاهده کنید.
امیر صنایعی