درباره شاهکار کوبریک به بهانه انتشار نسخه 4k

جنون، ناسا و ارتش جمهوری‌خواه ایرلند مقابل «بری لیندون»

- 24 دقیقه مطالعه
آنچه «بری لیندون» را به عنوان یک اثر شاخص در سینمای جهان متمایز می‌کند نه صرفا خود اثر که شرایط ساخت و دشواری‌های خلق آن است.

به گزارش فیلم نت نیوز، پنجاه سال پس از نخستین اکران «بری لیندون» (Barry Lyndon) در ۱۹۷۵، شاهکار استنلی کوبریک بار دیگر به پرده‌های سینما بازگشته و توجه منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرده است. فیلم که یک خلق تاریخی-ادبی بر اساس رمان ویلیام تاکری است، نمونه‌ای بی‌نظیر از کمال‌گرایی سینمایی و نوآوری تکنیکی محسوب می‌شود؛ از فیلمبرداری با نور طبیعی و لنز ویژه ناسا گرفته تا طراحی صحنه، لباس‌های دقیق و وسواس‌های خلاقانه کوبریک. اکنون که «بری لیندون» برای نخستین بار با کیفیت ۴K در دسترس قرار گرفته است؛ بهانه‌ای برای دیدن دوباره این شاهکار سینمایی. متن حاضر به قلم اِوا ویمیل (Eva Güimil) به مناسبت اکران مجدد این فیلم برای مطالعه علاقمندان آماده شده است. در این بررسی کوتاه خانم ویمیل خصوصیات منحصر به فرد این فیلم، نحوه ساخت و روایت‌هایی درباره آن را برای دوستداران سینمای کوبریک شرح می‌دهد.

در اوایل دهه ۱۹۷۰ هالیوود در تسخیر استنلی کوبریک بود. او پشت سر هم سه اثر به شدت تاثیرگذار را خلق کرد: اولین اثر «دکتر استرنج‌لاو»، دومین آن «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» و سومین فیلم «یک پرتقال کوکی» بود. فیلم‌های کوبریک که البته بدون حاشیه هم نبودند، هم منتقدان و هم تماشاگران را شگفت‌زده می‌کرد. کوبریک یک مولف متفاوت بود، صدایی متمایز که صرفا با نامش می‌توانست جذابیت برانگیزد. در چنین وضعیتی استودیو برادران وارنر (Warner Bros) برای پروژه بعدی کوبریک آب از لب و لوچه‌اش می‌ریخت، همان پروژه‌ای که طبق معمول به‌خاطر نفرت کارگردان از مطبوعات، در هاله‌ای از رمز و راز باقی مانده بود.

کوبریک در فکر روایت داستان ناپلئون بود که شکست فیلم مشابه واترلو (به تهیه‌کنندگی دینو د لورنتیس و با بازی راد استایگر و اورسن ولز) تهیه‌کنندگانش را به وحشت انداخت و باعث شد که آنها پا پس بکشند. سپس کوبریک به سراغ ایده بعدی رفت: اقتباس از کتاب «بازار خودفروشی» ویلیام تاکری(William Thackeray). این ایده هم چون بسیار گسترده‌تر از ابعاد یک فیلم سینمایی بود، کنار رفت.

در نهایت کوبریک ترکیبی از هر دو ایده را انتخاب کرد: پژوهش‌های گسترده‌ پروژه ناپلئون و اثری از تاکری. این مرتبه انتخاب او داستانی کم‌تر شناخته‌شده و البته مناسب‌تر برای یک فیلم بلند بود: «بخت بری لیندون»  (The Luck of Barry Lyndon) اثری درباره یک جاه‌طلب در قرن هجدهم؛ سرگذشت ردموند بری، شکارچی اقبالی که با بیوه‌ای ثروتمند ازدواج می‌کند تا نردبان ترقی را طی کند، داستانی جاودانه و جهان‌شمول.

با توجه به کمال‌گرایی کارگردان، روشن بود که ساختن «بری لیندون» آسان نخواهد بود، اما ساختش حتی دشوارتر از آنچه شد که انتظار می‌رفت. فیلمبرداری هشت ماه طول کشید، بودجه سه برابر شد، رئیس بخش طراحی صحنه دچار فروپاشی عصبی شد، ارتش جمهوری‌خواه ایرلند (IRA) تغییر مکان فیلمبرداری را تحمیل کرد و سرانجام وقتی این تولید عظیم به سالن‌های سینما رسید، پالین کیل (Pauline Kael)، ملکه بی‌رحم منتقدان نیویورک درباره‌اش چنین گفت: «فیلمی تزئینی و ویترینی مانند یک آلبوم عکس؛ انگار در یک نمایش سه‌ساعته برای دانشجویان تاریخ هنر نشسته‌ایم.»

البته چنین دیدگاهی منفرد نبود. اجماع کلی این بود که فیلم به همان اندازه که از نظر فرمی بی‌نقص از آب درآمده، به لحاظ احساسی سرد است. تماشاگران نیز بی‌اشتیاق بودند و فیلم در گیشه شکست خورد. «بری لیندون» اگر‌چه برای هفت شاخه اسکار نامزد شد، اما تنها در دسته‌های فنی که غالبا جوایز غیرمهمی به شمار می‌روند برنده شد و جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (One Flew Over the Cuckoo’s Nest) ساخته میلوش فورمن باخت.

پنجاه سال بعد، فیلم در پرتوی به‌کلی متفاوت دیده می‌شود. اکنون اجماع بر این است که «بری لیندون» شاهکاری بی‌مانند است و برای بسیاری از جمله ستایشگر پرشور آثار کوبریک، مارتین اسکورسیزی، بهترین فیلم کوبریک محسوب می‌شود. این فیلم اخیرا در نسخه ترمیم‌شده 4K دوباره در سینماهای بریتانیا اکران شده و بار دیگر بحث درباره نقش آن در تاریخ سینما را برافروخته است.

نخستین شگفتی با انتخاب بازیگر نقش اصلی رقم خورد. کوبریک رایان اونیل (Ryan O’Neal) را برگزید. او نماد کامل مد روز در دهه ۱۹۷۰ بود. مجله اسکوایر در مقاله‌ای گزنده او را «شیخ مالیبو» لقب داده بود. مقاله‌ای که آنچه بسیاری می‌اندیشیدند را بر زبان آورد: اونیل بازیگری است که قدرت درک، بازآفرینی شخصیت‌ و برداشت شخصی‌اش از نقش، چندان جدی گرفته نمی‌شود. احتمالا به این دلیل که رایان اونیل در بیش از ۵۰۰ قسمت سریال «پیتون پِلِیس» (Peyton Place) نقش معشوق را بازی کرده بود و برای نیمی از جهان قهرمان فیلم عاشقانه و تراژیک «داستان عشق» (Love Story) محسوب می‌شد. حتی نقش او به‌عنوان نوعی کری گرانت مدرن در کمدی دلپذیر «چه خبر داک؟» (What’s Up, Doc?) هم نتوانسته بود منتقدان را از شک‌و‌تردید نسبت به او خلاص کند. با این که کوبریک از انتخابش مطمئن بود، اونیل فقط چهره‌ای زیبا به شمار می‌آمد.

«او بهترین بازیگر برای این نقش بود»، این جمله کارگردان به منتقد سینما میشل سیمان (Michel Ciment) است. «ظاهر مناسبی داشت و مطمئن بودم که توانایی بازیگری‌اش بسیار بیشتری از آن است که در فیلم‌های قبلی فرصت بروزش را داشت. الان که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که اعتمادم به او کاملا با بازی‌اش توجیه شد و هنوز هم کسی را تصور نمی‌کنم که می‌توانست برای این نقش بهتر از او باشد.»

برادران وارنر هم با آگاهی از دشواری فروش پروژه‌ای که شباهتی به فیلم‌های تاریخی موفق در گیشه  نداشت، در این انتخاب دخیل شدند؛ آن‌ها اصرار داشتند که کوبریک یک بازیگر پرفروش را استخدام کند.

انتخاب ماريسا برنسون (Marisa Berenson) برای نقش لیدی لیندون هم به همان اندازه شگفت‌انگیز بود. او یک اشراف‌زاده و مدل بود. ایو سن‌لوران (Yves Saint Laurent) طراح مد معروف فرانسوی او را «دختر دهه هفتاد» توصیف کرده است. برنسون حضوری همیشگی در مجله مد ووگ (Vogue) داشت و چهره‌ای آشنا در پیست رقص استودیو ۵۴ محسوب می‌شد. او پیش‌تر هم در دو فیلم کلاسیک دیگر، یعنی مرگ در ونیز (Death in Venice) و کاباره (Cabaret) زیبایی آسمانی خود را نمایش گذاشته بود.

کوبریک، برنسون را از طریق دوست مشترکشان استنلی دانن (Stanley Donen) کشف کرد. دانن، کارگردان آواز در باران (Singin’ in the Rain)، آن‌ها را به هم معرفی کرد و کوبریک نقش لیدی لیندون را به او پیشنهاد داد. برنسون بی‌درنگ پذیرفت.

برنسون در گفت‌وگو با ایندیپندنت می‌گوید: «وقتی یک کارگردان بزرگ به تو می‌گوید می‌خواهم نقشی را بازی کنی، تو فقط می‌گویی بله. می‌دانی که او چشم‌انداز خودش را دارد و به هر شکل که باشد، تجربه‌ای خارق‌العاده از آب در می‌آید.»

۶ ماه طول کشید تا او کوبریک را ملاقات کند، مدت زمانی که برای خواندن رمان و فهمیدن این‌که شخصیتش اهمیت چندانی در داستان ندارد کافی بود. در اولین دیدارشان، روشن بود که کوبریک بیش از آن‌که به خودِ شخصیت توجه داشته باشد، نگران این بود که آرایش و لباس‌ها بر برنسون چگونه جلوه می‌کنند؛ شخصیتی که او تقریبا دستورالعملی برایش ارائه نمی‌داد. همچنین برنسون متوجه شد که کوبریک کمال‌گراست، اما چون با ویسکونتی (Visconti) و باب فاسی (Bob Fosse) هم کار کرده بود، پیشاپیش به کار با کارگردانانی عادت داشت که دیدگاه خاص خود را داشتند.

برنسون گفت: «او کمال‌گرا بود اما هر کارگردان بزرگی که من با او کار کرده‌ام کمال‌گرا بود. اگر اینطور نباشی فیلمی خارق‌العاده ساخته نمی‌شود.»

بیشترین شگفتی برنسون از شخصیت کوبریک بود. به گفته او، کوبریک به شکلی کنترل شده عجیب‌وغریب بود: خیلی آهسته رانندگی می‌کرد، در خودروی ضدگلوله‌اش کلاه ایمنی به سر می‌گذاشت و تنها زمانی از خانه‌اش بیرون می‌آمد که مجبور باشد.»

فیلمبرداری نیز حالت متعارف نداشت. برنسون سه ماه را در ایرلند «در حالت آماده‌باش» گذراند، با این‌که حتی یک صحنه هم فیلمبرداری نکردند. حتی کوبریک اجازه نداد که برای کریسمس به خانه برود. وقتی از کوبریک درخواست کرد که برای کریسمس به خانه برگردد، کارگردان بی‌پرده پاسخ داد: «نه. ممکن است فردا به تو نیاز داشته باشم.»

فیلمبرداری به شدت تحت‌تاثیر تصمیم کوبریک برای استفاده از نور طبیعی قرار داشت؛ بزرگ‌ترین دستاورد فیلم هم همین بود. برنسون به یاد می‌آورد: «نورپردازی آن فیلم بسیار زیبا بود. ما در قلعه‌های بزرگ و سرد فیلمبرداری می‌کردیم، با شمع‌هایی که روشن بودند و مدام باید تعویض می‌شدند. او با لنزی بسیار حساس فیلمبرداری می‌کرد که در تاریکی می‌توانست تصاویر را ثبت کند … من نمی‌توانستم حرکت زیادی داشته باشم، چون با حرکت زیاد از فوکوس خارج می‌شدی. این مساله خیلی محدودکننده بود اما برای شخصیت زن سرکوب‌شده‌ای که من بازی می‌کردم، کاملا مناسبت داشت.»

بری لیندون با دوبله اختصاصی در فیلم نت

فیلمبرداری قرار بود ۶ ماه طول بکشد اما بیش از یک سال ادامه یافت. عوامل بسیاری فیلمبرداری را به تاخیر انداختند، به‌ویژه یکی از آن‌ها بسیار خطیر بود. به گفته برنسون، یک روز تولید متوقف شد و معلوم شد که کوبریک پس از آن‌که از سوی ارتش جمهوری‌خواه ایرلند (IRA) تهدید به مرگ شده است، نیمه‌شب به لندن رفت. به او ۲۴ ساعت فرصت داده بودند تا کشور را ترک کند. کوبریک مطمئن نبود که تهدید واقعی است یا نه، اما چند ماه پیش‌تر نیز به‌دلیل درگیری مسلحانه ناچار شده بودند فیلمبرداری را لغو کنند. پس از نزدیک به یک سال کار روی لوکیشن‌ها و مجوزها، برخی گمان کردند که فیلم دوام نمی‌آورد، اما چنین نشد. فیلم‌برداری به انگلستان، اسکاتلند و آلمان منتقل شد.

با این همه هیچ چیز به اندازه تصمیم کوبریک برای فیلمبرداری بیشترین صحنه‌ها بدون استفاده از نور مصنوعی که ویژگی واقعی و متمایز «بری لیندون» بود، روند تولید را طولانی نکرد. این تصمیم طراح صحنه کن آدام (Ken Adam) را مجبور کرد تا فضاهای داخلی‌ای پیدا کند که به دوره تاریخی وفادار باشند، صاحبانشان اجازه دهند تنها با نور شمع فیلم‌برداری انجام گیرد و در عین حال مطمئن شود هیچ چیزی از آتش یا موم ذوب‌شده آسیب نمی‌بیند.

شمع‌ها حتی برای بازیگران هم دردسر بزرگی بودند. تعداد شمع‌ها آن‌قدر زیاد بود که اکسیژن محیط را می‌بلعید. علاوه بر این، عادت کوبریک به تکرار چندباره هر صحنه باعث می‌شد عوامل مجبور باشند مدام شمع‌ها را عوض کنند. اما بدترین بخش ماجرا این بود که هرگز چیزی به این شیوه فیلمبرداری نشده بود و هیچ دوربینی برای دستیابی به اثری که کوبریک می‌خواست وجود نداشت.

پس از چندین آزمایش ناموفق، آن‌ها به لنزی فوق‌العاده سریع دست یافتند که کمپانی زایس برای ناسا و برنامه فرود آپولو بر ماه ساخته بود. این شاهکار فنی، تدوین را به‌شدت پیچیده کرد، تا جایی که با وجود انتظار وارنر برای اکران در کریسمس، نخستین نمایش فیلم یک سال به تعویق افتاد.

کاملا روشن بود که کارگردان به دنبال چه نوع زیبایی‌شناسی‌ است: فضایی که نقاشی‌های منظره آنتوان واتو (Antoine Watteau) و توماس گینزبرو (Thomas Gainsborough) را تداعی کند. همچنین فضای داخلی آثار ویلیام هوگارث (William Hogarth) نقاش محبوب نویسنده اثر را داشته باشد. او بیش از یک سال صرف گردآوری مجموعه‌ای از هزار نقاشی کرد تا برای بخش‌های مختلف هنری فیلم مرجع باشند.

کوبریک همچنین توجه ویژه‌ای به موسیقی متن داشت، که شامل قطعه ساراباند (Sarabande) اثر هندل (Handel) می‌شد؛ او نمی‌خواست موسیقی برای فیلم ساخته شود. کوبریک اعلام کرد: «هرچقدر هم که بهترین آهنگ‌سازان سینمایی ما خوب باشند، آن‌ها بتهوون یا موتسارت یا برامس نیستند. وقتی چنین گنجینه‌ای از موسیقی ارکسترال بزرگ از گذشته و حتی زمانه خودمان در دسترس است، چرا باید موسیقی‌ای کمتر از این‌ها استفاده کنیم؟»

در نهایت شاهکار فنی «بری لیندون» از سوی آکادمی اسکار پاداش هم گرفت: فیلمبردار، جان آلکات (John Alcott) و طراح لباس میلنا کانونرو (Milena Canonero) برنده اسکار شدند. کن آدام و روی واکر هم برای تلاش طاقت‌فرسای طراحی صحنه مورد تقدیر قرار گرفتند؛ برای فیلمی که در آن هیچ صحنه‌ای ساخته نشد و همه‌چیز در فضاهای واقعی، گاه حتی در قلعه‌هایی که به روی عموم باز بودند فیلمبرداری شد.

کن آدام بار اصلی وسواس‌های کوبریک را به دوش کشید. این طراح صحنه از همان ابتدا می‌دانست با چه چالش‌هایی روبه‌رو خواهد شد، چون کوبریک می‌خواست مکان‌ها را بدون ترک خانه‌اش بررسی کند. آدام می‌گوید: «ما در گاراژ او یک اتاق جنگ کوچک درست کردیم، با نقشه‌ها و پونزها در همه‌جا. ارتشی از عکاسان جوان داشتیم که برای بازدید از ساختمان‌ها و لوکیشن‌های احتمالی می‌رفتند و هر شب کارشان را مرور می‌کردیم. او با نوعی شور و شوق درباره یک تخت‌خواب یا هر چیز دیگری اظهار نظر می‌کرد. اما بین ما دعواهای بزرگ درمی‌گرفت چون من می‌گفتم: نه، این ویکتوریایی است، در حالی که فیلم در عصر جورجیایی اتفاق می‌افتد.»

آدام ادامه می‌دهد: «استنلی آن‌قدر اهل رقابت بود که تقریبا هر کتاب موجود درباره معماری جورجیایی را خرید تا بتواند با من بحث کند.» ساخت «بری لیندون» کاری طاقت‌فرسا بود. «هفته‌ها را در حال فرار از دست گاوهای لعنتی در مزرعه‌ها گذراندم. داشتم دیوانه می‌شدم اما این همان شخصیت استنلی بود، با همه ترس‌ها و اضطراب‌هایش، حتی لحظه‌ای از پا نمی‌نشست.»

فشار طاقت‌فرسای کار بر جسم و روان آدام اثر گذاشت؛ او سرانجام پس از یک فروپاشی عصبی در بیمارستان بستری شد. کوبریک هر روز با او تماس می‌گرفت و وقتی به خانه بازگشت، کوبریک تلفن زد و به او گفت که مسئول کارگردانی واحد دوم در آلمان خواهد بود. آدام به یاد می‌آورد: «آن‌قدر شوکه شدم که روز بعد دوباره به کلینیک برگشتم.» او دیگر هرگز با کوبریک کار نکرد.

فیلمبرداری کاملا محرمانه ادامه داشت و هیچ‌کس نمی‌دانست در انگلستان چه می‌گذرد. سطح رازداری آنقدر بود که وقتی سرانجام کوبریک اجازه داد مدیران وارنر بخشی از تصاویر را ببینند، آنها مجبور شدند چهار روز در یک هتل بمانند. برنسون به یاد می‌آورد: «اجازه نداشتند کاری بکنند. او نمی‌خواست مدیران وارنر متاثر از خستگی پرواز درباره فیلم نظر بدهند.» کمال‌گرایی کوبریک با آخرین تقه کلاکت به پایان نرسید. پیش از اکران، او به تک‌تک آپاراتچی‌های تمام کشورهایی که فیلم در آن‌ها نمایش داده می‌شد یادداشتی شخصی فرستاد، با دستورالعمل‌هایی بسیار دقیق درباره اینکه فیلمش چگونه باید ارائه شود. او برای حفظ رازآلودگی، تنها شمار اندکی مصاحبه انجام داد.

کوبریک در گفت‌وگو با میشل سیمان گفت: «فکر می‌کنم بهانه‌ام این است که فیلم تنها چند هفته پیش از اکران آماده شد و واقعا وقت مصاحبه نداشتم، اما اگر کاملا صادق باشم، مصاحبه‌نکردن احتمالا بیشتر به این خاطر است که از مصاحبه خوشم نمی‌آید. همیشه خطر نقل قول نادرست وجود دارد یا  بدتر از آن، این خطر هست که دقیق نقل قول شوی و بعد ناچار شوی حرفت را چاپ‌شده ببینی.»

کوبریک که به روایت همگان نسبت به انتقاد حساس بود، از واکنش مطبوعات سینمایی بریتانیا ناامید شد؛ واکنش‌هایی که شایسته تلاش‌هایش نبودند. کوبریک همچنین از رفتار اونیل ناراضی بود؛ بازیگری که از تدوین نهایی دل‌چرکین شد و در مطبوعات به انتقاد از فیلم پرداخت.

برخی می‌گویند دلیل واقعی این ناراحتی این بود که نه اونیل بلکه ماريسا برنسون روی جلد مجله تایم ظاهر شد و همه توجهات تبلیغاتی را به خود جلب کرد. اونیل سال‌ها فیلم را نکوهش کرد و مدعی شد که حرفه‌اش هرگز به‌طور کامل از زیر سایه آن بیرون نیامد. به گفته او «کوبریک در تدوین، کل فیلم را تغییر داده بود و شخصیت مرا به شکل سبک‌مغزی فرصت‌طلب در قرن هجدهم درآورده بود.»

واقعیت این است که بازی‌های عامدانه مصنوعی هر دو نقش اصلی، از جذابیت‌های اصلی این اقتباس به شمار می‌روند.

در عین حال برنسون «بری لیندون» را مهم‌ترین کار دوران حرفه‌ای خود می‌داند. «روزی نمی‌گذرد که کسی درباره‌اش صحبت نکند. این واقعا فیلمی است که بیش از همه بر من اثر گذاشته. همه مرا با بری لیندون پیوند می‌دهند.» بیرون آمدن از پیله‌ای که کارگردان برنسون را در آن محصور کرده بود، فرایندی پیچیده داشت. «بازگشت به جهان پس از بری لیندون عجیب بود. مدت‌ها از همه‌چیز جدا افتاده بودم. استنلی گاهی مرا اندکی غمگین می‌دید، چون به خانه نرفته بودم و می‌گفت: تو هیچ تصوری نداری که این فیلم چه معنایی برایت خواهد داشت.»

سال‌ها بعد کوبریک به دفاع از اثرش پرداخت و همه نقدهای منفی درباره «بری لیندون» را رد کرد. او گفت: «از همان آغاز، همه فیلم‌هایم منتقدان را دو دسته کرده‌اند.» کوبریک به‌خوبی از ماهیت اختلاف‌برانگیز آثارش آگاه بود. «اما نظر منتقدان در گذر زمان همیشه به‌طرزی چشمگیر به سوی موافق تغییر کرده است. در یک مورد، همان منتقدی که در ابتدا فیلم را به باد انتقاد گرفته بود، چند سال بعد آن را در فهرست بهترین‌های تمام دوران جای داد. البته، ماندگاری و مهمتر از همه شهرت یک فیلم در نهایت بر نقدها استوار نیست، بلکه بر این قرار دارد که مردم در گذر سال‌ها چه می‌گویند و به چه میزان نسبت به آن علاقه نشان می‌دهند.»

این‌که «بری لیندون» پنجاه سال بعد دوباره به سالن‌های سینما بازگشته، چیزی را تایید می‌کند که بسیاری از زمان اکرانش تا به امروز آن را  دریافته‌اند: این فیلم یک شاهکار از یکی از بهترین کارگردانان تاریخ است.

منبع: ال پائیس

ترجمه و تنظیم: رضا علی‌نیا

برچسب‌ها: استنلی کوبریک،سینمای جهان،نقد
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها