پاسخهایی نامناسب برای پرسشهای مناسب
نگاهی به «ارزیابی»/ وقتی عقلانیت غیرعقلانی میشود
به گزارش فیلم نت نیوز، «ارزیابی» (The Assessment) محصول سال ۲۰۲۴ اولین فیلم بلند کارگردان فرانسوی فلور فورچونه (Fleur Fortuné)، یک درام علمی-تخیلی است که میخواهد حرفهای مهمی بزند، اما صرفا صدای بلندی دارد.
در ابتدا باید گفت که «ارزیابی» به درستی موضوعی جالب و مناقشهبرانگیز را انتخاب کرده است: داشتن فرزند. آیا پدر و مادرها صلاحیت فرزنددار شدن را دارند؟ این پرسش مهمی است که ارزیاب فیلم هم در پی یافتن پاسخی برای آن است. بااینحال میتوان گفت داشتن فرزند خود بخشی از بلوغ زندگی انسان است؛ فرآیندی که بخشی از حیات طبیعی و اجتماعی او به شمار میرود و رویدادی که معمولا پیش از رخدادنش نمیتوان درباره لیاقت پدر یا مادر شدن کسی داوری کرد.
طرح
فیلم «ارزیابی» درباره یک جهان پسافاجعه یا پساآخرالزمانی است که در آن منابع زیستی بهشکلی تمام شده است که حتی همه حیوانات خانگی و وحشی نیز به دلیل نبود منابع نابود شدهاند. در این میان اوضاع آنقدر خراب است که انسانها حتی اجازه تولید مثل، این نخستین حق هر موجود زندهای را از دست دادهاند؛ اگر زوجی بخواهد بچهدار شود تنها با اجازه دولت و از طریق یک آزمون ارزیابی سخت ممکن است. این آزمون توسط یک ارزیاب انجام میشود که به مدت ۷ روز در خانه این زوج خواهد ماند و اگر آنها در این آزمون قبول شوند، اجازه بارداری خارج از رحم به آنها داده میشود. در این جهان جدید، تکنولوژی آنقدر پیشرفت کرده که انسانها با یک قرص جوان میمانند و به این ترتیب به نظر میرسد که بشر به جاودانگی دست یافته است. البته یک جهان قدیم هم وجود دارد که برخی تبعیدیها یا کسانی که نمیخواهند در جهان جدید باشند در آن زندگی میکنند (چرا؟)، جهانی که ما هرگز در فیلم نمیبینیم.
اگر داستان را موشکافی کنیم به ابعاد تازهای از طرح و ساختار فیلم «ارزیابی» خواهیم رسید. در اینجا پیشاپیش درباره آن صحبتی نخواهیم کرد و در خلال نوشتار تناقضات متعدد و خطاها در منطق درونی فیلم افشا خواهد شد. با این همه دیدن «ارزیابی» کار دشواری نیست اما نوشتن دربارهاش از آنچه به نظر میرسد بسیار سختتر است. علت این سختی نه در پیچیدگی طرح فیلم یا شگفتانه بودن نتایج آن، بلکه در این مسئله نهفته است که فیلم بههیچوجه نتوانسته مسائل مطرحشده را حلوفصل کند.
طرح فیلم مسائلی را بیان میکند که هیچ کدام سرانجام به شکل منطقی در فیلم حلوفصل نمیشوند. از این جهت میتوان «ارزیابی» را دچار نوعی سانتیمانتالیسم دانست که در آن احساس غالب است و نتایج نه از روی منطق، بلکه دلخواهانه رخ میدهند. البته باید بگویم که منظور از منطق همان منطق درونی داستان است که مسلما نیازمند مشابهتها و نزدیکیهایی با منطق دنیای واقعی است، چرا که این فیلم برای بینندههایی پخش میشود که در جهان واقعی زندگی میکنند و این خصلت یک فیلم علمی-تخیلی خوب است که منطق درونی آن هر چند خاص و منحصربهفرد، اما قابل درک برای مردم جهان واقعی باشد.
البته گویی مسائل این فیلم، به دلخواه کارگردان رخ میدهند. از اینرو است که «ارزیابی» فقط با صدای بلند داد میزند اما مغزی در پوسته ندارد.
داستان
در این جهان پساآخرالزمانی، زوجی دانشمند میخواهند بچهدار شوند. میا (الیزابت اولسن) روی گیاهان و تولید غذا کار میکند و آریان (هیمش پاتل) یک مهندس تولید جانداران مجازی است. آنها در فضایی باز با صخره و ساحل زندگی میکنند که گویی سقفی دارد. در این فضا، خانه آنها وسیع و به هوش مصنوعیِ کنشگر مجهز است. یک گلخانه بزرگ در فاصله تقریبا ۱۰۰ متری از خانه قرار دارد و یک ساحل کاملا خصوصی مختص آنهاست، بهعبارت دیگر آنها نه یک استخر بلکه صاحب یک دریا هستند. این دو برای فرزنددار شدن باید توسط یک ارزیاب (با بازی الیسیا ویکاندر) مورد سنجش قرار بگیرند.
ارزیاب (با نام ویرجینیا) به این دو میگوید که آنها جزو یک صدم درصد افرادیاند که واجد شرایط داشتن این مهمترین کالای کمیاب یعنی فرزند هستند. البته آنطور که در پایان فیلم مشخص میشود، ارزیاب خود در منطقهای فقیرنشین زندگی میکند و امکانات کمی در زندگی دارد (این در ادامه نقد اهمیت مییابد).
ویرجینیای ارزیاب، که نماینده دولت است و حکمش بیچون و چراست (نشانه دولت توتالیتر)، در ابتدا کاملا عقلانی است و لیستی از سوالات را از میا و آریان میپرسد. اما بعد در این ۷ روز و در موقعیتهای مختلف نقش فرزند زوج را بازی میکند. آزمونهای دیگری هم وجود دارند، اما بازی کردن نقش فرزند توسط ارزیاب در طول فیلم ثابت است. از این نقطه به بعد داستان فیلم چالش هر روزه و مشکلات این زوج برای کنار آمدن با بازی شخصیت ارزیاب بهعنوان کودک است. ویرجینیا از قضا با پدر رابطه خوبی دارد و با مادر رابطهاش پیچیدهتر است. داستان تقریبا تا انتهای فیلم در همین نقطه باقی میماند و ادامه فیلم چیزی جز چالش این پدر و مادر با فرزندِ فرضی خود نیست.
ویرجینیا عموما مرز میان بازی کردن در نقش فرزند و ارزیاب بودن را گم میکند. مثلا او در موقعیتهایی که نه پدر و نه مادر حضور دارند هم، نقش کودک خردسال آنها را بازی میکند. برای چه کسی این کار را میکند؟ مشخص نیست، چون منطق درونداستانی برای این کار وجود ندارد.
در بسیاری از صحنههایی که در آن ویرجینیا در نقش کودک این زوج ظاهر میشود، «ارزیابی» شبیه به یک فیلم کمدی است. البته با این تفاوت که نه فیلم قصد دارد کمدی باشد و نه شما به این صحنهها خواهید خندید.
در بخشی از فیلم، مهمانیای با حضور چهرههای زندگی گذشته زوج برگزار میشود. فیلم بیمقدمه به درام خانوادگی تبدیل میشود و پرسشهای تازهای را مطرح میکند که بیپاسخ میمانند (البته تقریبا سراسر «ارزیابی» از این نوع پرسشهای تازه پر است). بهدلیل پرهیز از اطاله، از شرح بیشتر این صحنه صرفنظر میشود.
در ادامه با نقشهای از پیش طراحی شده میا از خانه بیرون میشود تا آریان مورد تجاوز قرار بگیرد. تجاوزی که رخ میدهد بعدا به شکل مبهمی بهعنوان یکی از دلایل رد درخواست زوج مطرح میشود، البته دلایل دیگری هم در کار است.
با رد شدن درخواست، میا میخواهد دلیل این کار را از شخص ویرجینیا جویا شود. با این همه وقتی به منزل او در محله پایین شهر (در مقایسه با جزیرهای که این دو در آن زندگی میکردند) میرسد بخش تازهای به سوالات داستان اضافه میشود. ویرجینیا فرزندی را از دست داده است.
در نهایت آریان با موجودات مصنوعیاش تنها میماند و میا ترجیح میدهد به دنیای قدیم، همان جهانی که قابل زیست نیست برگردد و قرصهای جادویی جوانکنندهاش را پس میدهد. در اینجا صحنهای عجیب میبینیم میا با گروهی از افراد دیگر به آن جهان بازمیگردد. این افراد چرا در حال ترک جهان جاودانگی هستند و به خرابآباد برمیگردند؟
شاید این افراد تبعیدی باشند اما در فیلم شما آنها را در قامت تبعیدی نمیبینید. در واقع این سیاهیلشکر بیاهمیت نشانه مهمی در فیلم است. در اینجا فیلم بهجای آنکه ما را با جهان تبعیدیها آشنا کند، تنها تصویری گنگ و بیکارکرد از یک گروه انسان ارائه میدهد که حتی جایگاهشان در داستان مبهم است. منصفانه بگوییم منطقی برای این گروه وجود ندارد و باید صرفا آنها را بهصورتی حسی پذیرفت.
تکنیک؟
معمولا در اینجا به مختصات تکنیکی فیلم نگاه کوتاهی میاندازیم، اما این مرتبه باید از خیر تکنیک گذشت. درباره تکنیک در «ارزیابی» فقط همینقدر میتوان گفت که طراحی صحنه و رنگ در کل خوب است و آدم را یاد فضای موزیک ویديوهای معاصر میاندازد (کارگردان «ارزیابی» هم سابقهای در ساخت موزیک ویدیو دارد). شاید بهتر بود کمی بیشتر با این جهان تخیلی آشنا میشدیم تا بتوانیم بفهمیم که آیا فضا و رنگ یا نورپردازیها مناسب بیان تصویری داستان هستند یا خیر. اما متاسفانه «ارزیابی» از بیان خودش عاجز است و مختصات خود را به صورتی گنگ و تناقضآمیز نشان میدهد. به همین دلیل نمیتوان قضاوتی درباره جنبههای تکنیکی فیلم داشت. سرآخر میتوان گفت که اگر قبول کنیم فرم و محتوا درهمتنیدهاند، در اینجا هم گیجی و گنگی داستان درهمتنیده با تکنیکها است؛ تو گویی فرمِ گنگ، محتوا و محتوای گنگ، فرم است.
تناقضات
اما بیایید به داستان بازگردیم و لحظهای درنگ کنیم. در یک موقعیت پساآخرالزمانی که دولت حتی حق اولیه تولید مثل را از انسانها گرفته است، چگونه است که زوجی صاحب یک دریا و جزیرهای خصوصی هستند؟ درحالیکه حقوق طبیعی انسان متعلق به قدرت مرکزی است، چطور یک حق کاملا غیرطبیعی (صاحب جزیره بودن) به این دو تعلق دارد؟ این اولین تناقض فیلم است. تناقضی که در شرایط یک دولت توتالیتر (دولتی که صاحب همه چیز است و در داستان میبینیم که افراد میترسند بر علیهاش حرفی بزنند و مردم را تبعید میکند) اصلا پذیرفتنی نیست. البته در یک صورت میتوان آن را پذیرفت و آن هم این که این صاحبان جزیره لاکچری در حالی که عالم فروپاشیده است، جزو برترین افراد جامعه خود باشند.
همینطور هم هست، اما در اینجا تناقض حتی از مورد قبل هم بیشتر میشود، حداقل برای کسانی که در دنیای واقعی زندگی میکنند. چطور این افراد از گروه یکصدم درصد (۰۰.۰۱) برتر جامعه هستند اما کسانی نیستند که قدرت مرکزی را در اختیار دارند؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ گویی فورچونه بیاعتنا به ساختارهای اقتصادی که نابرابری را به قدرت سیاسی متصل میکنند، فیلم خود را در فضایی تهی ساخته است. او ادعا میکند که ساختاری به نام دولت وجود دارد اما این دولت توتالیتر که برای حفظ بشر دست به حذف همه حیوانات زده است، از یکصدم درصد افراد برتر تشکیل نمیشود. چنان که در مقدمه گفته شد، از این جهت است که «مغزی در پوسته نیست.»
از طرفی شخصی وظیفه ارزیابی را برعهده دارد (نماینده ترسناک دولت) که خود در شرایط فقیرانهای زندگی میکند و بسیار پایینتر از ارزیابی شوندگان، یعنی همان یکصدم درصدیهای اجتماع است. آیا شما چنین چیزی را باور میکنید؟ نویسنده این سطور نمیتواند این موضوع را بپذیرد. در ادامه باورناپذیر بودن این مساله را بیشتر میتوان مورد کاوش قرار داد.
تصور این که ارزیاب برای برآورد توان و لیاقت پدر و مادر بودن اشخاص، خود نقش کودک را برعهده گیرد و در موقعیتهای جدی دیوانهبازی یک کودک را انجام دهد بهاندازه کافی غیرعقلانی است. مثلا او میخواهد آستانه تحمل یا مدیریت خشم و کنترل وضعیت زوج را اندازهگیری نماید. اما آنچه این غیرعقلانی بودن را بیمنطق و در تضاد با منطق درونی فیلم میکند چنین است: ارزیاب نماینده دولت است و دولت کاملا عقلانی است. نمیتوان پذیرفت که یک دولت بوروکراتیک بسیار عاقل (که پیشتر برای حفظ وضع بشر دست به نابودسازی کامل حیوانات خانگی و غیرخانگی زده است) یک چنین ارزیابی نابخردانهای انجام دهد. دولتی که مخالفان را بهراحتی تبعید میکند و حتی میا و آرین هم از آن میترسند. تصور کنید دولت مدیریت درخشانی را ایجاد کرده است که در ذیل آن حتی حیوانات منقرض شده بهصورت مصنوعی بازتولید میشوند و جاودانگی با یک قرص به افراد میرسد (آن هم در جایی که محیط زیست نابود شده است)، اما همین قدرت مرکزی بسیار توانمند در مورد ارزیابی صلاحیت فرزندآوری مثل یک دیوانه رفتار میکند.
از طرفی، ارزیاب میخواهد چه چیزی را ارزیابی کند؟ صلاحیت داشتن فرزند را ارزیابی کند یا صلاحیت نگهداری از یک بیمار چندشخصیتی؟ چطور پدر و مادر باید تصور کنند که یک زن بالغ هم سن و سال خودشان همان فرزندشان است؟
این لیست را میتوان تا چندین پاراگراف دیگر هم ادامه داد. اما مقصود در اینجا ایراد گرفتن از این مخلوق ناقصالخلقه، یعنی فیلم «ارزیابی» نیست. قصد برانگیختن توان اندیشه انتقادی نسبت به تصویر در خواننده است و بهنظر همین میزان از افشای تناقضات چنین وظیفهای را انجام داده است.
غایب، بیصدا و بیاثر
اگر یادتان باشد، در ابتدای توصیف داستان به موضوع تجاوز اشاره شد. این اتفاق در سیر دراماتیک داستان بههیچوجه نقشی ندارد که موجب دو ایراد مهم است: نخست نپرداختن دراماتیک به یک موضوع اخلاقی است؛ تجاوز باید یکی از نقاط اوج فیلم باشد، چرا که اتفاقی بزرگ و وحشتناک است. چطور میشود از کنار چنین موضوعی بدون پرداخت دراماتیک گذشت؟ در اینجا مخاطب نمیفهمد که چه رخ داده (تجاوز) و چرا اهمیت دارد.
دوم، حذف امر مردانه از تجربه خشونت است. فیلم در عمل خشونت جنسی علیه مرد را نه میفهمد و نه جدی میگیرد؛ نوعی سویه نادیدهانگاری مردانگی آسیبپذیر که از قضا خود نگاهی خشن و مردانه است (نگاهی که تجاوز را مختص زنان میداند) از اینرو، میتوان این ادعا را مطرح کرد که «ارزیابی» بهصورتی مردانه، افراطگری زنانه دارد.
همچنین در بسیاری از فیلمهای علمی-تخیلی، بدن زن همواره یا موضوع کنترل است یا مقاومت (مثلا «بیگانه»). در «ارزیابی» نیز بدن زن (میا) هم در مرکز میل است و هم مقاومت (بازگشتن به جهان قدیم، و پس دادن قرص جاودانگی)، اما بدن مرد (آریان) در مقابل، تقریباً هیچ سوژگی ندارد. در اینجا مردان یا حذف شدهاند، یا بیاثر و قربانیاند، البته حتی در این صورت هم فیلم آنها را نادیده میگیرد. چنین رویکردی را میتوان در نقاط دیگری از فیلم هم یافت. برای درک بهتر بد نیست فیلم را ببینید و اگر آن را دیدهاید، دوباره با نگاه انتقادی تماشا کنید. درنهایت اگر میخواهید فیلمی درخشان با تم موضوعی مشابه را ببینید دیدن فیلم «فرزندان بشر» (۲۰۰۶) را به شما توصیه میکنم.
رضا علی نیا
۲ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
جالب بود
جالب بود.