فیلمهایی درباره دانشمندان/ سفر به زندگی فروید، گالیله، داروین، اوپنهایمر
در فیلمنت نیوز بخوانید
به گزارش فیلم نت نیوز، در طول سالهای مختلف فیلمهای بسیاری ساخته شدهاند که دنیای جذاب علم الهامبخش آنها بوده است. معمولا این فیلمها بر اساس زندگی دانشمندان یا بخش مهمی از تکامل نظری یا مهمترین دستاورد آنها در جهان علم است. چنین سینمایی، هم به نوعی بیوگرافی نزدیک است و هم اهمیت دستاورد این دانشمندان را روشن میکند. سفر شخصی و چالشهایی که در این فیلمها به نمایش درمیآیند جهانی است که انسان با اعمال خود آن را تغییر میدهد و خوب یا بد، این تغییرات درک ما از دنیا و دیدگاهمان نسبت به خود را چنان تغییر دادهاند که میتوان جهان را به پیش و پس از آنها تقسیم کرد.
لیست انتخابی من از فیلمهایی که به زندگی و کار دانشمندان بزرگ پرداختهاند از یک اثر کلاسیک شروع میشود: «فروید؛ میل پنهان» (۱۹۶۲) (Freud: The Secret Passion) ساخته جان هیوستون کارگردان آمریکایی (John Huston)، فیلمی که بخش مهمی از زندگی و تکامل نظریه فروید را به تصویر میکشد. سپس سراغ فیلمی با نام «گالیله» (۱۹۷۵) (Galileo) از جوزف لوزی (Joseph Losey) دیگر کارگردان آمریکایی خواهیم رفت. همانطور که از نامش پیداست این فیلم به زندگی یکی از مهمترین اخترشناسان، پدر روش علمی و پدر علم مدرن، یعنی گالیله پرداخته است. فیلم بعدی که در این لیست قرار دارد فیلمی است به کارگردانی جان امیل (Jon Amiel) با نام «خلقت» (۲۰۰۹) (Creation) که بخشی از کار و زندگی یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ یعنی چارلز داروین را به تصویر میکشد. در نهایت سراغ یکی از فیلمها کریستین نولان (Christopher Nolan) خواهیم رفت به نام «اوپنهایمر» (۲۰۲۳) (Oppenheimer) که به زندگی رابرت اوپنهایمر سازنده بمب اتم میپردازد.
«فروید؛ میل پنهان» و کشف ناخودآگاه
فیلم «فروید؛ میل پنهان» ساخته جان هیوستون، پرترهای است جسورانه از روانکاو اتریشی، زیگموند فروید در لحظهای که ایدههای انقلابیاش شروع به شکلگیری میکنند. هیوستون بهجای ساخت پرترهای زندگینامهوار از تولد تا مرگ، بهصورت هوشمندانهای تمرکز فیلم را به دستاوردهای اولیه فروید محدود میکند: دورهای که او برای اولین بار پزشکی سنتی را به چالش میکشد و بنیانهای روانکاوی را بنا مینهد. فیلم در ابتدا با صدای راوی شروع میشود که کشف ناخودآگاه توسط فروید را جزو سه دستاورد انقلابی مهم بشری میداند که تاریخ مدرن انسان را تغییر دادهاند. دو کشف بزرگ دیگر انقلابهای کوپرنیکی و داروینی هستند که ستارهشناسی امروزی و علم تکامل را بنا نهادند. این سه تغییر عمده، باورهای تثبیتشده در مورد جهان، زیستشناسی و ذهن انسان را به چالش کشیدند و از این جهت است که اهمیت بنیادینی برای تاریخ بشر دارند.
در این فیلم مونتگومری کلیفت (Montgomery Clift) در نقش زیگموند فروید ظاهر میشود. کلیف با نوعی بازی درونگرایانه کیفیت پرتنش، جستوجوگر و ژرفی به نقش فروید میبخشد. او فروید را بهصورت اندیشمندی درخشان اما آسیبپذیر تصویر میکند که در برابر تمسخر، خصومت حرفهای و تردیدهای درونی خودش میجنگد. در اینجا فروید همچون انسان تصویر میشود. او خطا میکند، پر ریسک است و در کشاکش ترس و تردید قرار دارد.

میتوان گفت فیلم در به تصویر کشیدن دورهای از کار و زندگی فروید موفق است. این دوره زمانی است که روانرنجوری، هیستری، سرکوب و موضوعات تابویی مانند جنسیت، غیرقابل بیان تلقی میشدند. کشمکشهای فکری او با دکتر ماینرت (با بازی اریک پورتمن) و همکاری پیچیدهاش با دکتر یوزف برویر (با بازی لری پارکس) ستون فقراتِ نمایشیِ قدرتمندی به فیلم داده و رادیکال بودن ایدههای فروید را به خوبی نشان میدهد. برای مثال زمانی که فروید وارد قلمروهای ناشناخته روانی مانند عقده ادیپ میشود حتی خود برویر با وجود همدلیاش، از حمایت او دست میکشد.
«فروید؛ میل پنهان» با مشارکت نویسندگانی چون چارلز کافمن، ولفگانگ راینهارت، و ژانپل سارتر (بهصورت بدون ذکر نام)، موفق میشود میان عمق روانشناختی و شفافیت روایی تعادل برقرار کند. در مجموع «فروید؛ میل پنهان» پرترهای هوشمندانه، پخته و گیرا از دانشمندی است که در آستانه دگرگونکردن فهم انسان از ذهنش قرار دارد.
«گالیله»، زمین مرکز جهان نیست
«گالیله» ساخته جوزف لوزی پرتره سینمایی قانعکننده دیگری از یک پیشگام علمی ارائه میدهد؛ دانشمندی که درک ما از دنیا را دگرگون کرد. فیلم برگرفته از نمایشنامهای از برتولت برشت (Bertolt Brecht) است و در واقع سبکی برشتی را حفظ میکند؛ سبکی که تماشاگر را به اندیشیدن انتقادی تشویق کرده و غرقشدن در توهمات دراماتیک را نمیپسندد. لوزی آگاهانه این فاصلهگذاری را میپذیرد و یادآوری میکند که ما با یک تفسیر هنری روبهرو هستیم، تفسیری که بر ایدهها، پرسشگری و پیامدهای تاریخی تاکید دارد.
فیلم در سال ۱۶۰۹ آغاز میشود، زمانی که گالیله با بازی چیم توپول (Chaim Topol) در پادوآ بهعنوان استادی کمدرآمد ریاضیات کار میکند و تحت حمایت جمهوری نسبتا آزادمنش ونیز قرار دارد. او که در وضعیت مالی خوبی نیست با اشتیاق ابزار تازهوارد هلندی، یعنی تلسکوپ را میپذیرد و بعدتر حتی آن را به عنوان ابزاری که خودش ساخته جعل میکند تا حمایت مالی مورد نیازش را بهدست آورد؛ گالیله هم نواقص انسانهای معمولی را دارد و اشتباه هایش سرآخر کار دستش میدهد.
او از تلسکوپ بهعنوان ابزاری انقلابی در علم استفاده میکند. گالیله که در امتداد کپرنیک است، با استفاده از تلسکوپ شواهدی گردآوری میکند که بر اساس آن نظریه بدعتآمیز کوپرنیک درباره قرار داشتن خورشید در مرکز منظومه تایید میشود. در واقع با این کشف نظریات رایج زمانه منسوخ میشوند، نظریه هایی که بر اساس متن کتاب مقدس مسیحیان، انسان و زمینش را مرکز عالم میدانند.
لوزی صعود و سرانجام سقوط گالیله را از خلال مجموعهای از خطاهای محاسباتی ناشی از خوشبینی شخص گالیله دنبال میکند. او که باور داشت در کلیسا متحدانی مطمئن دارد، تصمیم میگیرد ونیز را برای تصدی سمتی معتبرتر در فلورانس ترک کند و از حمایت اشراف چشم میپوشد، حمایتی که بهشدت نیازمند آن بود. بدتر آنکه گمان میبرد دانشمندان کلیسا که خود معترف به حقیقت حکم گالیلهاند، حقیقت را بر عقیده رسمی ترجیح خواهند داد. در نهایت اما گالیله به دست تفتیش عقاید کلیسا خاموش میشود و خود نظرش را تکذیب میکند. این بهای تراژیک ایمان و اعتماد او به عقلانیت نهادی است که نه صرف علم و شواهد، بلکه چارچوب حاکم بر قواعد زمانه را درنظر میگیرد.

در فیلم گالیله به عنوان انسانی چند لایه معرفی میشود، درخشان، پرشور، خطاپذیر و تا حدی یک فیلسوف. او عاشق خوراک، نوشیدنی و راحتی است و در حالی که حقیقت را با شوری آتشین دنبال میکند، انسانی است که زندگی را بر شهادت ترجیح میدهد. همین امر او را نه قدیسی علمی، یا قهرمانی پرشور، بلکه شخصیتی معمولی و آسیبپذیر نشان میدهد؛ فردی که ضعفهایش پرسشهای مرکزی فیلم را پررنگتر میکنند: کاربرد درست دانش چیست و جامعه چگونه باید با کشفهایی روبهرو شود که یقینیترین باورهایش را به چالش میکشند؟
کارگردانی لوزی میان جزئیات تاریخی و وضوح تئاتر توازن دارد. طراحی لباسها، خصلت تئاترگونه فیلم را حفظ کرده است، بهویژه صحنههایی مانند پوشاندن لباس به تن پاپ، بر غنای بصری فیلم میافزاید. همچنین استفاده از سه پسر بچه گروه کر بهعنوان راویانی که با وجود گذر زمان تغییر نمیکنند، فاصله از داستان و حس تماشای داستانی از پیش پایانیافته را ژرفتر میکند همچنان که همه از پیش میدانند چه رخ خواهد داد. «گالیله» نه درامی مبتنی بر تعلیق بلکه یک حکایت هشداردهنده است. در نهایت فیلم تماشاگر را به تامل درباره علم، اقتدار و کاستیهای انسانیای دعوت میکند که به تاریخ شکل میدهند.
«خلقت»، داستان تکامل
فیلم «خلقت» دورهای سرنوشتساز از زندگی چارلز داروین را به تصویر میکشد. داروین دانشمندی است که کتاب منشاء انواع او در سال ۱۸۵۹ زیستشناسی مدرن را دگرگون کرد. فیلم بهجای ارائه یک زندگینامه مرسوم از نوع صعود و سقوط، بر آشوبهای عاطفی، فکری و معنوی داروین در گیرودار توسعه نظریهاش و پیامدهای آن تمرکز میکند.
بازیگر انگلیسی پل بتانی (Paul Bettany) نقش داروین در این فیلم اجرا میکند. او بازی ظریف و چندلایهای دارد. فیلم داروینی را نشان میدهد که هم نسبت به طبیعت همدل است و هم انسانی است درگیر با بار اخلاقی کشفیاتش، تا آنجا که حتی متهم میشود «خدا را کشته است».
ساختار غیرخطی فیلم تصویری از دو داروین درهمتنیده را روایت میکند: پدری جوان و سرزنده که مجذوب جهان طبیعی است و مردی سالخورده و اندوهزده که از مرگ دخترش رنج میبرد. این فقدان به هسته احساسی داستان بدل میشود و تردیدهای داروین درباره ایمان، پزشکی و معنای بقای اصلح را تشدید میکند. داروین در غم از دست دادن دخترش رنجی شخصی را تحمل میکند که باعث تردید در انتشار یافتههایش میشود.

«خلقت» نگاههایی چشمگیر به فهم خیالپردازانه داروین از چرخههای زندگی، مرگ و زوال در طبیعت دارد. تاثیرگذارترین لحظات فیلم از داستانهایی برمیآیند که او برای دخترش اِنی تعریف میکند. حتی در اینجا تفکرات داروین به شکلی فیلسوفانه تصویر میشوند و چون فیلم روایت غیرخطیِ ظریفی دارد از کلیشههای بیوگرافیک پرهیز میکند.
در مجموع، «خلقت» پرترهای احساسی از دانشمندی است گرفتار میان عشق، ایمان، اندوه و عقل. اثری که نه زندگینامه کامل داروین، بلکه کشمکشهای انسانی را به تصویر میکشد که یکی از تاثیرگذارترین کتابهای تاریخ را نوشته است.
خلقت با زیرنویس فارسی در فیلم نت
«اوپنهایمر»؛ خالق قدرت
شاید «اوپنهایمر» بلندپروازانهترین تلاش کریستوفر نولان (Christopher Nolan) برای تبدیل پیچیدگی علمی، سیاسی و اخلاقی به زبان سینما است. فیلم که بر اساس زندگینامه اوپنهایمر ساخته شده، دو خط روایی درهمتنیده از زندگی جی. رابرت اوپنهایمر را دنبال میکند: دستاوردهای علمیای که دوران حرفهایاش را تعریف کردند و بدگمانیهای سیاسیای که در نهایت آن را نابود ساختند.
در ابتدا اوپنهایمر را با بازی کیلین مورفی (Cillian Murphy) در دهه ۱۹۲۰ میبینیم که پیش از آنکه به ایالات متحده بازگردد و در کلتک و برکلی تدریس را آغاز کند، در حال آشنا شدن با مراکز علمی اروپا است. او در امریکا وارد جریانهای چپگرا میشود، از مبارزات ضد فاشیستی حمایت میکند و خود را در میان اعضای حزب کمونیست میبیند؛ مسئلهای که توجه افبیآی را جلب میکند.
نقطه چرخش اصلی فیلم در سال ۱۹۴۲ رخ میدهد، زمانی که ژنرال لسلی گرووز اوپنهایمر را برای رهبری پروژه منهتن انتخاب میکند. نولان او را هم بهعنوان فیزیکدانی خبره و هم مدیری شگفتانگیز و کارآمد به تصویر میکشد. درنهایت با شدتگرفتن فضای ضد کمونیسم در دوره مککارتیسم، دستاوردهای دوران جنگ او حفاظتی برایش فراهم نمیکنند و تا سال ۱۹۵۴ مجوز امنیتیاش لغو میشود. اوپنهایمر از مقام قهرمان به یک مطرود سیاسی سقوط میکند.
نولان ساختار فیلم را به شکل یک پازل طراحی کرده است. دورههای جوانی، موفقیت، بحران و پیامدهای زندگی اوپنهایمر درهم تنیده است، اما درنهایت این گسست روایی، ماجرا را به یک معمای اخلاقی عظیم تقلیل میدهد. تنش مرکزی در «اوپنهایمر» میان فیزیک انتزاعی و خشونت جنگی است. از نقطهای به بعد در «اوپنهایمر»، بحران اخلاقی اوپنهایمر محور احساسی فیلم است، تاکید بر احساس گرفتارشدگی تراژیکی که او تجربه میکند و وضعیتش طعنهآمیزش: نابغهای که بمب را ساخته است، مطلقا قدرتی برای استفاده از آن ندارد.

اتکای نولان بر تصویرپردازی برای بیان احساس گناه اوپنهایمر، بهویژه آتشطوفانهای خیالی در جریان سخنرانی پیروزمندانه پس از هیروشیما، تصاویری تکاندهنده خلق میکند. ساختار گفتارمحور فیلم بهطرزی پارادوکسیکال شناخت اندکی از صدای درونی اوپنهایمر درباره فاجعهای که به وقوع رسانده را بهدست میدهد. او تنها در دیدار پرتنش با رئیسجمهور ترومن است که گناهش را آشکارا بیان میکند.
اپنهایمر با زیرنویس فارسی در فیلم نت
در نهایت جلسات امنیتی که حرفه اوپنهایمر را نابود کردند و بازجویی سنا از لوئیس استراس، تنها نیمنگاهی به سازوکار سیاسیای ارائه میدهد که اپنهایمر را حذف کرد. با این همه، فیلم لحظاتی از بینش واقعی ارائه میدهد، از جمله دیدار آرام و زیبا میان اوپنهایمر و آلبرت اینشتینِ سالخورده. این تبادل کوتاه درباره زمان، شهرت و پشیمانی، نوید پرترهای غنیتر را میدهد؛ پرترهای که فیلم گاه به آن نزدیک میشود اما بهندرت آن را حفظ میکند.
اگر بخواهیم چیز دیگری درباره «اوپنهایمر» بگوییم باید حتما به این نکته اشاره کنیم که دستاورد دانشمند در اینجا تبدیل به ابزاری برای قدرت میشود. همین نکته میتواند درک از فیلم را دگرگون کند. آیا «اوپنهایمر» اثری است برای بزرگداشت اپنهایمر یا اثری است در بزرگداشت قدرت درندهای که از بمب اتم استفاده میکند؟ برای پاسخ به این سوال باید درنظر داشت که «اوپنهایمر» با بودجه ۱۰۰ میلیون دلاری، محصول یک امپراطوری درحال افول است، به همین دلیل یاد قدرت ترسناکی را زنده میکند که همراه با سایر عناصر، زمانی از آن یک ابرقدرت ساخته بود.
این فیلمها بیش از آنکه صرفا زندگینامه دانشمندان را بازگو کنند، پرسشی بنیادی را پیشِ روی ما میگذارند: کشف علمی چهقدر محصول نبوغ فردی و چهقدر محصول بستر اجتماعی-سیاسیای که آن کشف در آن به بار مینشیند؟ علم همیشه در دلِ مسائل اخلاقی، قدرت و ضعفهای انسانی رخ مینماید، چنین فیلمهایی ما را نه تنها به ستایشِ دستاوردها، بلکه به بازاندیشیِ پیامدها و مسئولیتِ همراهِ دانش برمیانگیزد. تماشای این آثار به ما امکان میدهد که تاریخ علم را هم بهصورتِ رویدادهای بزرگ و هم بهمثابه مجموعهای از انتخابها، لغزشها و تضادهای انسانی بفهمیم.
رضا علینیا

